بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
بهرادبهراد، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

باران معنابخش زندگي من

باران و بهراد معنابخش زندگی من

برای دخترم باران

دخترم باران:   زندگی یک جور خوبی بد است  یک جور بدی خوب است         اصلا زندگی یک جوری است  نه واژه اش زننده است و نه جذابیتی دارد×  قسم بخور که هرگز از من نپرسی چرا به این زندگی فراخواندمت...  راستی قسم را با کدام قاف می نویسند؟؟    تقلید از شعر محمد مظلومی نژاد ...
16 خرداد 1390

بدون عنوان

باران دوباره بیدار شدی حالا من باید چیکار کنم؟ ساعت 02:30  باران چرا نمی خوابی؟ چقدر سرحالی؟ قربونت برم با گوشی تلفن چیکار داری ؟با کی صحبت میکنی؟ باران:اده اده... قربون اده گفتنت برم... میدونم دوباره تا 6صبح بیدارم...
15 خرداد 1390

بدون عنوان

باران من ماهه دیگه یکسالت میشه از الان به فکر یک جشن تولد رویایی برای تو هستم ... شیرین دلم از وقتی که تو اومدی زندگیم معنادار شده همه آرزوهام برآورده شده و جز خوشبختی تو دیگه  آرزویی ندارم... امشب زود خوابیدی مامانو اذیت نکردی ولی من خوابم نمیاد آخه عادت کردم به شب زنده داری و با تو بازی کردن تا سپیده دم...   باران زودتر بزرگ شو آخه خیلی کارها ست که باید با هم انجام بدیم...   ...
15 خرداد 1390

باران

بالاخره اسمتو پيدا كردم؟!! بيشتر به معني اسم توجه كردم چون معني اسم خيلي زياد  روي شخصيت انسان تاثير ميذاره...     شب شيشه ي بارون زده آيينه روياست پشت پسه هر پنجره تصوير تو پيداست از تو همه ي خانه ي من شهر تماشاست دنياي من اينجاست همين گوشه ي دنياست نقش تو را ...بر شيشه ها نقاش باران مي کشد در جاده ها پاي مرا... تا شهر ياران مي کشد باران ببار ، باران ببار ، مرا بياد من بيار ببر مرا از اين ديار به دست يارم بسپار باران تويي هر قطره آوازت خوش است جانم بده دنياي ما عاشق کش است   باران تويي عطر تو در شبم خوش است درمان تويي وقتي که دنيا ناخوش است نقش تو را... بر شيشه ها نقاش باران مي ک...
15 خرداد 1390

ساعت 23:38 89/3/15

باران قشنگم   فردا تولد مامانمه نميدونم براش چي بخرم؟!!! تو حالا دوتا مادر داري يكي من يكي هم مامانم خواهي ديد كه چه جوري به آسوني عاشقش ميشي...   خنده هاش خيلي قشنگه...   فقط كساني كه زياد گريه كردن ميتونن ارزش زيباييهاي زندگيو درك كنن واز ته دل بخندن. گريه كردن آسونه اما خنديدن بسيار سخت اين حقيقتو زود ميفهمي...   برخورد تو با دنيا در يك گريه طولاني خلاصه ميشه اوايل فقط ميتوني گريه كني خيلي راحت هر چيزي تورو به گريه ميندازه: نور.گرسنگي.خشم   هفته ها بايد بگذره تا لبهات به لبخند باز شه...   وقتي خنده رو ياد گرفتي بايد اوليشو به من هديه كني...   دوست دارم...ماچ ماچ...
15 خرداد 1390

89/4/20

دخترقشنگم   چهار بار سونوگرافي كردم هر دكتر ي يه تاريخي براي به دنيا اومدن تو دادن: دكتر حجت:89/4/24   دكتر كرباسي:89/5/4   دكتر كريمي:89/4/28   دكتر صنعتي:89/4/31   خودم دعا ميكنم 24 تير به دنيا بيايي چون تولد امام حسين خيلي دوستش دارم...   چيزي نمونده مامانيو بغل كني...   دوست دارم...منتظرتم   ...
15 خرداد 1390

سردرگمي

قشنگم   هر دكتري يه چيزي ميگه موندم چيكار كنم!!!يكي ميگه سزارين كن يكي ميگه طبيعي زايمان كن خودمم از صبح تا شب پاي اينترنت تحقيق ميكنم سزازين بهتره يا طبيعي؟   ميگن زايمان طبيعي به سر بچه فشار وارد ميكنه باعث ميشه ضريب هوشيش پايين بياد؟!! ميگن سزارين باعث ناراحتيهاي تنفسي بچه در آينده ميشه؟!   زايمان طبيعي در ايران مثل كشتارگاه مي مونه زن حامله رو به حال خودشون رها ميكنن ميرن سراغ كار خودشون...   حالا موندم چيكار كنم هركدوم كه باعث بشه تو سالم به دنيا بيايي انتخاب ميكنم حتي حاضرم به خاطر تو زايمان طبيعي كنم...   عزيزم خيلي ميترسم از زايمان طبيعي وحشت دارم...   به من انرژي...
15 خرداد 1390

89/4/21

باران من امروز ساعت هفت شب از باشگاه مستقيم رفتم خونه خيلي كمرم درد ميكرد تا رسيدم خونه رو مبل ولو شدم تلويزيونو روشن كردم مشغول تماشا شدن شدم ! نيم ساعت بعد وقتي رفتم دستشويي لكه خون ديدم بلافاصله به مامانم زنگ زدم مامانم گفت الان ميام اونجا كه با هم بريم بيمارستان فكر كنم وقتشه...   من خيلي ترسيده بودم ... ولي خوشحال هم بودم كه تو ميايي انتظار به سر رسيده بود...   تا مامانم رسيد رفتيم پايين قدم بزنيم تا بابايي برسه...   وارد بيمارستان كه شديم فقط اجازه دادن من به تنهايي به اتاق معاينه برم نه مامانو گذاشتن نه بابايي؟!!!   وارد اتاق شدم ماما گفت...
15 خرداد 1390

22\4\1389

هر لحظه دردم بیشتر میشد یواش یواش تحملمو داشتم از دست میدادم اسم مامانمو صدا میزدم تازه فهمیدم که مامانم چه زجری کشیده بود حالا قدرشو میدونم مامان کجایی؟ بیا کمکم کن٠٠٠ پرستار اومد آ آمپول فشار داخل سرمم ریخت به ١ساعت نکشید کیسه ابم پاره شد دقیقا ساعت ١١صبح بود تنها صدای جیغ من تو بخش میومد دخترم واقعا زایمان طبیعی در ایران مثل کشتارگاه می مونه به حال خودت رهات میکنن هر چقدر فریاد میکشیدم کسی به دادم نمیرسید یکی از پرستارها اومد بهم گفت چقدر جیغ میکشی مگه داری چیکار میکنی؟!!!! فقط در جوابش یه جیغ بنفش سر دادم...   ماما ها نتونستن برام کاری کنند بالاخره دکتر حجت اومد دست داخل رحمم کرد و باعث شد سر ...
15 خرداد 1390

ساعت 23:15 89/2/27

سلام دختر نازم   امروز صبح جات خالي رفتم به گرفتمو به صورت مربا درست كردم سوره يس خوندم توش فوت كردم؟!!!    شايد بگي مامان خرافاتيه؟! ولي دخترم من خيلي به سوره هاي قرآن اعتقاد دارم صبر كن هروقت از شكمم اومدي بيرون تاثير اين همه خوندن قرآنو مي يبيني...   آخه خوردن به توسط زن حامله باعث ميشه بچه زيباتر بشه...   دوست دارم خيلي خوشگل بشي چشمان سبز با پوستي روشن چقدر پر توقع ام ولي يقين دارم خيلي خوشگل ميشي...   عاشقتم... ماچ ماچ ...
15 بهمن 1389