بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
بهرادبهراد، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

باران معنابخش زندگي من

باران و بهراد معنابخش زندگی من

22\4\1389

1390/3/15 0:46
نویسنده : افسانه
369 بازدید
اشتراک گذاری

هر لحظه دردم بیشتر میشد یواش یواش تحملمو داشتم از دست میدادم اسم مامانمو صدا میزدم تازه

فهمیدم که مامانم چه زجری کشیده بود حالا قدرشو میدونم مامان کجایی؟ بیا کمکم کن٠٠٠ پرستار اومد آ

آمپول فشار داخل سرمم ریخت به ١ساعت نکشید کیسه ابم پاره شد دقیقا ساعت ١١صبح بود تنها صدای

جیغ من تو بخش میومد دخترم واقعا زایمان طبیعی در ایران مثل کشتارگاه می مونه به حال خودت رهات

میکنن هر چقدر فریاد میکشیدم کسی به دادم نمیرسید یکی از پرستارها اومد بهم گفت چقدر جیغ میکشی

مگه داری چیکار میکنی؟!!!! فقط در جوابش یه جیغ بنفش سر دادم...

 

ماما ها نتونستن برام کاری کنند بالاخره دکتر حجت اومد دست داخل رحمم کرد و باعث شد سر تو به

بیرون بیاد ماما به من گفت سریع بیا داخل اتاق عمل یه زور کوچیک زدم و تو به دنیا اومدی...

 

خونی و کثیف ...ظریفو شکننده... به ماما گفتم این بچه ی منه؟! و از حال رفتم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آیسا
20 تیر 90 8:09
سلام عزیزم . لحظه تولد یک فرزند واقعا شیرین و به یادماندنی هستش. یک پیشنهاد دوستانه دارم. نظرات این عقب افتاده های بی شعور رو از وبلاگت پاک کن و برای همیشه این توهینات رو فراموش کن. حیف وبلاگ به این نازنینی نیست که این نظرات توش باشن عزیزم. موفق باشی
faeqeh
24 تیر 90 21:02
این جوری بود که مادر شدی؟
بهت تبریک میگم که یک سال پیش تونستی با این سختی طبیعی زایمان کنی